کد مطلب:318527 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:348

هجرت امام رضاعلیه السلام به ایران
عصر رضوی



حضرت امام رضاعلیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال 183 هجری در 35 سالگی، عهده دار مقام امامت شد. دوره امامت ایشان بیست سال بود كه ده سال نخست آن با خلافت «هارون الرشید»، پنج سال با خلافت «محمّد امین» و پنج سال آخر همزمان با خلافت «عبدالله مأمون» بود.



با شهادت امام موسی كاظم علیه السلام، سیاست ضد علوی عباسیان با شكست مواجه شد. مردم بیش از پیش به اهل بیت عصمت علیهم السلام گرایش پیدا كردند و این گرایش حتی در میان خانواده خلفا و درباریان نیز رسوخ كرد.(1) چنانكه گویند: زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسی، شیعه شد و چون هارون الرشید از آن آگاهی یافت، سوگند خورد كه طلاقش دهد.(2) روایت شده است كه وقتی جسد مطهر امام كاظم علیه السلام را به جمع پاسبانان حكومت آوردند و با سخنان زشت خبر مرگ آن بزرگوار را اعلام كردند، سلیمان، پسر منصور دوانیقی، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوی این كار را بگیرند. او، خود، با پای برهنه در پی جنازه حركت كرد و قضیه را كتباً به اطلاع هارون الرشید رساند. هارون در پاسخ گفت: ای عمو، صله رحم كردی، خداوند به تو پاداش نیك دهد؛ به خدا سوگند، سندی بن شاهك این كار را به دستور ما انجام نداده است.(3)



همه این كارها به خاطر هراس از شورش علویان سامان یافت. چه اینكه سلیمان بن ابی جعفر نیز از برگزیدگان دولت عباسی بود. مؤید این سخن اظهارات هارون در پاسخ به یحیی بن خالد برمكی است. یحیی نخست در باره امام كاظم علیه السلام سعایت كرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه درباره امام رضاعلیه السلام به هارون گفت: پس از موسی بن جعفر پسرش جای او نشسته، ادعای امامت می كند.



هارون، از عواقب قتل موسی بن جعفرعلیه السلام بیم داشت، به یحیی گفت: آنچه با پدرش كردیم كافی نیست؟ می خواهی یكباره شمشیر بردارم و همه علویان را بكشم؟(4)



امام رضاعلیه السلام با استفاده از فرصت به دست آمده، آشكارا اظهار امامت كرده؛ در حالی كه می دانیم امام صادق علیه السلام، پنج نفر را وصی خود خواند تا وصی برگزیده از گزند دشمنان در امان ماند.(5)



بدین ترتیب باید گفت كه عباسیان طی 15 سال آغازین امامت امام رضاعلیه السلام یا در هراس از علویان به سر می بردند و یا به منازعات داخلی بین دو برادر، امین و مأمون، مشغول بودند. سرانجام، پنج روز پیش از پایان محرم سال 198 ق، امین از خلافت خلع و به قتل رسید.(6) در این دوره حكومتهای مستقلی چون «ادارسه» و «اغالبه» پای گرفتند و قیام ابوالسّرایا روی داد. در این قیام بیش از بیست هزار نفر شركت داشتند و شهرهای زیادی به تصرف قیام كنندگان در آمد. در سال 199 هجری، ابوالسّرایا به دست نظامیان مأمون كشته شد.(7)



نام برخی از والیان شهرهای تصرف شده چنین بود:



والی كوفه؛ اسماعیل بن علی بن اسماعیل بن امام جعفر صادق علیه السلام



والی یمن؛ ابراهیم بن موسی بن جعفرعلیهما السلام



والی اهواز؛ زید بن موسی بن جعفر (زیدالنار)



والی بصره؛ عباس بن محمد بن عیسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب



والی مكه؛ حسن بن حسن افطس



والی واسط؛ جعفر بن محمد بن زید بن علی



واسط؛ حسین بن ابراهیم بن امام حسن(8)



ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام



تزلزل شخصیت مأمون و قیامها و حكومتهای مستقلی كه در اندك مدتی جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سیاست پیشین عباسیان، كه با شعارهایی به نفع علویان حكومت عباسی را از آن خود ساختند، تمسك جوید و رژیم عباسی را با تدبیری زیركانه از سقوط حتمی نجات بخشد.



بیشتر حكومتهای به استقلال رسیده و عموم قیام كنندگان و رهبران آنها از خاندان پیامبر بودند. چنانكه در قیام ابوالسّرایا دو تن از برادران امام رضاعلیه السلام ولایت یمن و اهواز را به دست گرفته بودند. مأمون، كهپس از شهادت امام كاظم علیه السلام از امامت علی بن موسی الرضاعلیه السلام آگاهی داشت، وی را ولیعهد خود ساخت تا آتش انقلابها و شورشهای شیعی را فرو نشاند.



احمد شبلی می گوید: ... چه بسا انگیزه بیعت گرفتن مأمون برای ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام آن بود كه می خواست به آمال اهل خراسان پاسخ بدهد؛ زیرا آنان به اولاد علی علیه السلام تمایل بیشتری داشتند.(9)



علامه جعفر مرتضی حسینی می گوید:



در ارزیابی شورشهای ضد عباسی به این نكته پی می بریم كه از سوی علویان خطری جدّی آنان را تهدید می كرد؛ زیرا این شورشها در مناطق بسیار حساسی برمی خاست و رهبریشان نیز در دست افرادی بود كه از استدلال قوی و شایستگی غیر قابل انكاری برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسیان قابل مقایسه نبودند.



اینكه مردم رهبران این شورشها را تأیید می كردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ می گفتند، خود دلیلی بود بر میزان درك طبقات مختلف ملّت از خلافت عباسیان و نیز شدّت خشمشان كه بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و بویژه با علویان برانگیخته شده بود. در این میان، مأمون بیش از هر كس دیگری می دانست كه اگر امام رضاعلیه السلام بخواهد از آن فرصت استفاده كند و به تحكیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حكومت جاری بپردازد، چه فاجعه ای در انتظارش است.(10)



با توجه به موقعیت پیش آمده، مأمون باید دست به كاری می زد تا از ورطه هلاكت رهایی یابد. فرو نشاندن شورشهای علویان، مشروعیت بخشیدن به حكومت عباسی، از میان بردن محبوبیت علویان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسیان، مستمر ساختن تأیید ایرانیان، تقویت حسن اطمینان مردم به خلیفه ای كه برادر خود را كشته است و از میان بردن خطر قیام رضوی بخشی از حقایقی بود كه مأمون را در اندیشه نیرنگ فرو برد. او چنان اندیشید كه برای خلافت امام رضاعلیه السلام از مردم بیعت بگیرد، تا امام را خلیفه مسلمانان و امیر بنی هاشم، اعم از عباسیان و طالبیان، قرار دهد. حضرت امام رضاعلیه السلام با پیشنهاد مأمون مخالفت كرد. اصرار مأمون و خودداری امام دو ماه به طول انجامید.(11) سرانجام خلیفه به حضرت رضاعلیه السلام چنین پیام داد:



«... تو همیشه به گونه ناخوشایندی با من برخورد می كنی، در حالی كه تو را از سطوت خود ایمنی بخشیدم. به خدا سوگند، اگر ولیعهدی را پذیرفتی كه هیچ، و گر نه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذیری، اگر باز همچنان امتناع بورزی، گردنت را خواهم زد».(12)



ناگفته پیداست كه پیشنهاد خلافت هرگز جدّی نبود، چگونه ممكن بود مأمون، كه برای به دست آوردن خلافت برادرش را از میان برد و عباسیان را از خود رنجاند، آن را به امام واگذار كند؟



این برنامه، مقدمه مسأله ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام بود؛ مسأله ای كه حضرت دلایل پذیرش آن را چنین بیان كرده است:



1. روزی «ابن عرفه» از امام پرسید: به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولیعهدی شدی؟ امام جواب داد: به همان انگیزه ای كه جدّم علی علیه السلام را به ورود در شورا وادار كرد.(13)



2. امام در پاسخ ریان، یكی از یارانش، فرمود: ... خدا می داند چقدر از این كار بدم می آمد. ولی چون مرا مجبور كردند كه میان كشته شدن یا ولایتعهدی یكی را برگزینم ... در واقع این ضرورت بود كه مرا به پذیرفتن آن كشانید و من تحت فشار بودم.(14)



در این روایت امام پذیرش ولایتعهدی را به پذیرش خزانه داری از سوی حضرت یوسف مانند می كند. مأمون در برابر اعتراض عباسیان به مسأله ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام چنین گفت:



«این مرد كارهای خود را از ما پنهان كرده، مردم را به امامت خود می خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم كه مردم را به خدمت ما بخواند و به مُلك و خلافت ما اعتراف كند. در ضمن شیفتگانش بدانند كه او چنانكه ادّعا می كند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او. همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در كار ما شكافی به وجود آورد كه نتوانیم آن را پر كنیم و اقدامی علیه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اكنون كه این شیوه را پیش گرفته، در كارش مرتكب خطا شدیم، و با بزرگ كردن او خود را در لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید در كارش سهل انگاری كنیم. بدین جهت باید كم كم از شخصیت و عظمت او بكاهیم؛ باید او را پیش مردم به صورتی درآوریم كه از نظر آنها شایستگی خلافت نداشته باشد. سپس درباره او چنان چاره اندیشی كنیم كه از خطرات احتمالی اش جلوگیری كرده باشیم».(15)



هجرت امام رضاعلیه السلام به ایران



وقتی كار امین پایان یافت و حكومت مأمون استقرار پذیرفت. مأمون ضمن نامه های متعدد از امام رضاعلیه السلام خواست تا همراه بزرگان علوی به خراسان بیاید و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پیكی برای انتقال امام رضاعلیه السلام روانه مدینه كرد.



صدوق از محول سجستانی نقل می كند:



زمانی كه پیكی برای بردن امام رضاعلیه السلام به خراسان وارد مدینه شد، من آنجا بودم. امام برای خداحافظی از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به حرم آمد. او را دیدم كه چندین بار از حرم بیرون آمده، دوباره به سوی آرامگاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بازگشت و با صدای بلند گریست. من به امام نزدیك شده، سلام كردم و علّت این امر را جویا شدم. امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بیرون می روم و در غربت از دنیا خواهم رفت...»(16)



حسن بن علی وشاء نقل می كند كه، امام به من فرمود:



وقتی خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، اعضای خانواده ام را جمع كردم و دستور دادم برایم چنان گریه كنند كه صدایشان را بشنوم. سپس میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم كردم و گفتم: من دیگر به سوی شما باز نخواهم گشت.(17)



مأمون دستور داد امام رضاعلیه السلام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند. چون بیم آن داشت اگر امام از راه كوفه، جبل و قم حركت كند، مهرورزی شیعیان شهرهای فوق، حكومت مأمون را به خطر اندازد. «تاریخ قم»، كه از كهن ترین كتب موجود جهان تشیّع است، هجرت امام رضاعلیه السلام را چنین نقل می كند:



«... مأمون امام رضاعلیه السلام را از مرو به مدینه در صحبت رجاء بن الضحاك به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد] و از برای او در آخر سنه مأتین بیعت به ولایت عهد بستند و امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و مأتین مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدّت ولایت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به دیهیست از دیههای طوس كه آن را سناباد می خوانند، به نزدیك نوقان در سرای حمید بن عبدالحمید الطائی الطوسی در پهلوی رشید...».(18)



هجرت امام رضاعلیه السلام یك مهاجرت سیاسی اجباری بود كه در سال 200 هجری به دستور خلیفه وقت انجام شد. مسیر هجرت امام از مدینه به مرو چنین است:



1. مدینه 2. مكه(19) 3. نباج4. بصره 5. اهواز 6. اربق (اربك) 7. ارجان (بهبهان)8. ابركوه (ابرقوه) 9. ده شیر (فراشاه)10. یزد 11. قدمگاه خرانق (مشهدك) 12. رباط پشت بادام 13. نیشابور14. قدمگاه نیشابور 15. ده سرخ16. طوس 17. سرخس18. مرو



در جریان هجرت حضرت رضاعلیه السلام سه مسأله عمده روی داد كه به ترتیب عبارت است از: بیماری آن بزرگوار در اهواز، استقبال مردم در نیشابور و بیان حدیث سلسلة الذهب و زندانی شدن در سرخس.



با توجه به استقبال بی نظیر مردم نیشابور از امام رضاعلیه السلام و بیان حدیث سلسلة الذهب از سوی آن حضرت، رژیم عباسی چنان شایع كرد كه امام رضاعلیه السلام ادعای الوهیت كرده، او را بدین اتهام در سرخس زندانی ساخت.(20) اینكه امام چه مدت در زندان بود، معلوم نیست. ولی این واقعه نشان می دهد كه پذیرش ولایتعهدی امری تحمیلی بود. با ورود امام به مرو، مامون برای انجام یافتن نقشه اش استقبال باشكوهی از وی به عمل آورد و پس از پذیرش ولایتعهدی از سوی امام، به نام آن جناب سكه زد.(21)





1) طبري مي گويد: مادر خليفه مهدي مخفيانه خدمتگزاري را بر قبر امام حسين عليه السلام گماشته بود و ماهيانه سي درهم به او مي پرداخت. مهدي پس از منصور و قبل از هادي خلافت مي كرد. «تاريخ طبري» ج 11، ص 752.

2) ر.ك: امالي شيخ صدوق و رجال مامقاني زير عنوان «زبيده» برخي اين مسأله را منكر شده اند. «تعليقات محدث ارموي به كتاب النقض» تعليقه 95 (به نقل از علامه قزويني)

3) بحارالانوار، ج 48، ص 227؛ «كمال الدين»، ج 1، ص 118؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 99.

4) بحارالانوار، ج 49، ص 113؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 226؛ كشف الغمة، ج 3، ص 105.

5) اصول الكافي، ج 1، ص 310.

6) التنبية و الاشراف، ص 333.

7) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 463 و 464.

8) مقاتل الطالبيين، ص 476 و 522.

9) التاريخ الاسلامي و الحضارة الاسلامية، ج 3، ص 107؛ الحياة السياسية للامام الرضاعليه السلام، ص 172.

10) الحياة السياسية للامام الرضاعليه السلام، ص 187.

11) البداية و النهاية، ج 10، ص 250؛ الفخري، ص 127؛ غاية الاختصار، ص 67؛ ينابيع المودة، ص 384.

12) بحارالانوار، ج 49، ص 129.

13) مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 364؛ معادن الحكمة، ص 192؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 140؛ بحارالانوار، ج 49، ص 140 و 141.

14) علل الشرايع، ج 1، ص 239؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 286؛ امالي صدوق، ص 72؛ بحارالانوار، ج 49، ص 130؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 139.

15) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 167 و 168.

16) همان، ص 218.

17) همان، ص 219؛ اثبات الوصية، ص 203؛ مسند الامام الرضاعليه السلام، ج 1، ص 169.

18) تاريخ قم، ص 199 و 200.

19) برخي اين شهر را مسير هجرت نمي دانند.

20) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 426، 427؛ بحارالانوار، ج 12، ص 159.

21) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 465.